گاهنوشته هایم

در مستانگی چشمانی ک هرکز نخواهد دید مرا

در هم همه ی چشمانش که نخواهد دید مرا

در فصلی رو به گرما و خشکی او نخواهد دید مرا

در خرابات خانه ی دوش نخواهد دید مرا

در ویلانه ی نگاهش نخواهد دید مرا

در این غربت تاریکی ها نخواهد دید مرا

در مستانگی چشمانی ک هرکز نخواهد دید مرا

باز فصل خزان و دلدادگی

رویای من و تو برای جان دادگی

شروع فصلی برای ابری بارانی

هوایی مث دل همش بارانی

ابریست این دل مث آسمانی بارانی

گاه رگبار و گاه بارانی

فصل خوب خدا بارانی

نگاهم به آسمان و ابرهای بارانی

فصل خوب خزان شاید پاییزی